
نامه امام حسین(ع) به مردم بصره
حسین بن على (ع) نامه اى به
سران قبایل و اشراف بصره مانند مالک بن مسمع بکرى، احنف بن قیس، یزید بن
مسعود نهشلى، منذر بن جارود عبدى و مسعود بن عمر ازدى مرقوم داشت و آن را
به وسیله یکى از یاران خود که نامش سلیمان و کنیه اش ابا رزین بود براى
مردم بصره فرستاد.متن نامه به این شرح بود:
اما بعد، خداوند محمد ص را از
میان بندگانش انتخاب فرمود و او را با اعطاى مقام نبوت گرامى داشت.سپس در
حالى که وى وظیفه پیامبرى خویش را به نیکى انجام داد و بندگان خدا را از
هدایت و راهنمایى بهرهمند ساخت به سوى خویش فراخواند و ما خاندان، اولیا ،
وارثان و جانشینان وى بوده و نسبت به مقام او از هر کس شایسته تر بوده
ایم.
اما عدهاى بر ما سبقت گرفته و این حق را از ما گرفتند و ما نیز
به خاطر دورى از فتنه و فساد و اختلاف میان مسلمانان و طلب عافیت و آرامش
تن به رضا دادیم و سکوت کردیم. هر چند که خود مى دانستیم که ما بر آنان که
بر مسند حکومت تکیه زده اند برترى داریم.
اینک من
پیک خود را همراه این نامه براى شما مى فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت
رسول الله دعوت مى کنم، زیرا که دیگر سنت پیامبر از میان رفته و جاى آن را
بدعت گرفته است .چنانچه دعوت مرا بپذیرید و از من پیروى کنید شما را به
راه رشد و هدایت راهبرى خواهم کرد.
یزید بن مسعود که نامه امام (ع)
را خواند از افراد قبایل بنى تمیم و بنى حنظله و بنى سعد دعوت کرد و همین
که در اطراف او حاضر شدند آنان را مخاطب ساخته گفت:
اى بنى تمیم، منزلت و موقعیت من نزد شما چگونه است؟
پس
همگى به وى گفتند، مبارک باد بر تو. سوگند به خداى که تو بالاترین یاور ما
هستى و از لحاظ انسانیت و عزت از هر کس والاتر و از نظر شرافت و فخر
بالاترین مقام را دارا مى باشى و بر همه پیشى گرفته اى.
سپس گفت: من
شما را فراخواندم تا درباره امرى با شما به مشورت پردازم و کمک و یارى شما
را خواستار شوم. مردم در پاسخ او گفتند ما در مصالح و نصایح تو هرگز کوتاهى
نخواهیم کرد و آنچه را که خود صلاح بدانیم تو را در جریان امر قرار خواهیم
داد. از این رو هر چه خواهى بگو ما نیز گوش خواهیم کرد .
یزید بن مسعود به سخن پرداخت و
گفت: بدانید که معاویه از دنیا رفت و با مرگ او رشته جور و گناه گسیخته شد و
پایه هاى ظلم و ستم فرو ریخت و معاویه پیش از آنکه به هلاکت برسد براى
پسرش بیعت گرفت. او چنان مى پنداشت که با این کار بنیان خلافت محکم مى
گردد و هیهات از این اندیشه باطل که رشته آن بریده شد. و از این خیال هرگز
طرفى نبست و با تمام سعى و تلاش خود در این راه جز سستى و خوارى نتیجه اى
نگرفت. اینک فرزندش یزید شراب خوار و فاسد ادعاى خلافت و امارت بر مسلمانان
را داشته و بى آنکه مردم از وى راضى و خوشنود باشند حکومت را در اختیار
خود گرفته است. در حالى که نه از حلم و بردبارى بهره اى دارد و نه به زیور
علم آراسته است و از تشخیص حق پیش پاى خود را نیز نمى بیند.
ادامه در ادامه مطلب