بایزید بسطامی- میرفندرسکی
· زندگینامه عارف عظیم،بایزید بسطامی(سلطان العارفین) |
شیخ طیفور بن عیسا، ملقب به بایزید در اواسط قرن دوم
هجری در بسطام (یکی از دهات شهر شاهرود) به دنیا آمد. مکتبی بود که استادش
فرمود: « یا از پدر و مادرتان بخواهید که حق خود را بر شما حلال کنند و به
خدمت خدا در آیید، یا از خدا بخواهید که حق خود را (جز واجب و حرام) حلال
کند و به خدمت پدر و مادر درآیید» |
· زندگینامه عارف کامل، سید ابولقاسم میرفندرسکی |
Top of Form
میرزا ابوالقاسم فرزند میرزابیگ، فرزند امیر
صدرالدین موسوی حسینی فندرسکی معروف به «میرفندرسکی»، عارف کامل و دانشمند
عظیم و عالمی جامع در عصر صفوی بودند که بزرگانی چون ملاصدرا از خرمن او
خوشه چین بودند! سفر به هندوستان « دهلیز منزل رفیع الدین صدر نزد من طولانی تر، از مسافت کشور هند است. یعنی برای من گذشتن از تمامی خاک هند خیلی راحت تر است تا گذر از درگاه خانه های بزرگان علمای ایران. » میرفندرسکی مدت هفت سال در یکی از خانقاه های هندوستان به سفر در آفاق و انفسی گذراند و این اعتکاف، او را به مرحله ای از پاکی نفس رسانید. آنچه مطرح است چنین حکایت دارد که ایشان جهت دستگیری از سالکان و اهل طریقت و دلسوختگان واقعی توحید که در هندوستان بیشتر به چشم می خورند ، در آن دیار رحل اقامت انداختند. دو رکعت نماز جناب میر! نقل است که روزی یکی از پدران روحانی کلیسایی به تمسخر به جناب میر عرض کرد: از نشانه های فضیلت مسیحیت بر اسلام، این بس که خداوند مکانهای عبادت و کلیساهای ما را سالم و محکم نگاه می دارد و چند صد سال سالم اند، ولی مساجد شما پس از مدتی نیاز به تعمیر می یابند!! جناب میر در پاسخ فرمودند: «این بدین خاطر است که عبادت در دین تحریف شده ی شما محتوایی ندارد. عبادت در دین ما چنان سنگین است و چنان ثقلی دارد که بر محیط عبادت نیز موثر می گردد و این آثار اسماء جلال و جمال خداوندیست که سنگ و خشت تاب حمل آنها را ندارند! به من اجازه بده تا در کلیسای شما دو رکعت نماز بخوانم تا بفهمی اثر عبادت چیست؟!!!» و چنین شد و اجازه داد و جناب میر به همراه شاگردان وارد کلیسا شدند و ایشان مشغول نماز گشتند، با گفتند تکبیره الاحرام اوضاع دگرگون شد و حالتی خاص بر محیط و همگان حاکم شد، اندکی از نماز نمی گذشت که همگان به وضوح لرزیدن ستونهای کلیسا و آسیب دیدگی تدریجی دیوارها را می دیدند. پدر روحانی که وحشت کرده بود به شاگردان میر گفت: زود تر بگویید نمازش را تمام کند!!! نماز که تمام شد جناب میر رو به پدر روحانی کردند و فرمودند: « حال معنای عبادت و تجلی اسماء الله را دانستید؟!!!» آری، در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد! رحمت عام جناب میرفندرسکی را معمولاً این گونه می شناختند: «کسی که از بام تا شام در مدرسه بوده و فقط راه مدرسه و حمام و مسجد را می دانسته و جز با اهل سلوک و فقهای عظام سخن نگفته است، یا کسی که خود تا پاسی از شب را با شب گردان و اوباش باشد و ساعاتی از روزش را به خروس بازی و همهمه با آنها بگذارند؟!!!» آری، ایشان نیز چون سایر عرفا مظهر رحمت عام خداوندی گشته اند و با طایفه ی خلافکاران هم حشر داشتند تا اگر نفس شایسته ای در بینشان یابند به اشارتی توحیدی، هدایتشان نمایند. چنانچه در مورد جناب ملاحسینقلی همدانی(رحمه الله علیه)، آیت الله میرزای قاضی (رحمه الله علیه) و سایرین نیز چنین مواردی نقل شده است و چه بسیار بودند از اوباشانی که به دست و اشاره ایشان از بزرگان گشتند که یکی از آنها «عبد فرّار» است. در دفتر خاطرات حضرت آیت الله انصاری همدانی(رحمه الله علیه) خاطره ای از جناب میر فندرسکی به شرح زیر آورده شده است: روزی یکی از دراویش و اهل تصوف معروف شهر اصفهان از میر اجازه می گیرد تا چند روزی را در منزل میر ملازم ایشان گردد. میر نیز می پذیرند. در منزل جناب میر از درویش می خواهند تا مقداری کشک را برایشان بسابند و درویش نیز با رویی گشاده می پذیرند. میر می فرمایند:« من سه درخواست از شما دارم که در حین کار از شما می طلبم.» درویش نیز پذیرفت. اندکی گذشت که درویش دید در زدند. مامورین حکومتی آمدند و گفتند که: والی و سلطان شهر فوت کرد و دربار کسی را شایسته تر و پاکتر و صادقتر از درویش در شهر نیافت. لذا از شما درویش خواهانیم که زمام حکومت را در دست گیرید تا مردم روی پاکی و صدق راببینند. درویش هم که فرصت را برای خدمت به خلق مناسب دید پذیرفت و از جناب میر عذر خواسته و به دربار رفت. اندکی گذشت و ردای حکومت برای درویش آوردند و از او خواستند تا به خزانه رود و جواهر مخصوص شاهی را که حاکم بدان شناخته گردد را بردارد. پذیرفت و به خزانه رفت و در حالی که جواهرات مبهوتش کرده بود جواهر شاهی را برداشت. مدتی بعد به درویش عرض شد: شاها، بیایید و با اسب مخصوص شکارتان به شکار روید. چنین کرد و بسیار لذت برد! چندی بعد گفتند: جناب شاه، نمی خواهید به حرم سرایتان سری زنید و کنیزی نیکو چهره را محرم خود گردانید و با او باشید؟! پذیرفت و به حرمسرا رفت و کنیزی بسیار زیبا را محرم خود نمود و با او بود! گذشت و روزی آمدند و گفتند: ای سلطان، عالم شهر، میرفندرسکی اجازه ی ورود خواهند و از شما سه درخواست دارند که می گوید شما وعده ی اجابت داده بودید! درویش با رویی باز میر را پذیرفت و میر شرفیاب شد. میر فرمود: « به یاد دارید که سه طلب از من را قول اجابت دادید؟» گفت : البته! میر فرمود:« اول اینکه جواهر شاهیتان را خواهم تا به من دهید!» درویش درماند و گفت: جناب میر، خود گویی جواهر شاهی، شاه بدین جواهر شناخته گردد و من نمی توانم چنین کنم! اما به خزینه برو و هرچه خواهی بردار! میر فرمود:« خیر من همان را می خواستم، در خواست دوم من این است که اسب شکار شاهیتان را به من دهید!» باز درویش واماند و گفت: آن هم از اسمش پیداست که مخصوص شاه است. اما به اصطبل برو و هر چه خواهی از اسبان بردار! میر فرمود:« خیر من همان را می خواستم، و اما خواسته ی سوم من: همسرت را طلاق بده تا پس از پایان عده اش به عقد من درآید!» درویش بیشتر از پیش لرزید و نپذیرفت و گفت: خیر، به حرمسرا برو و هرکه را خواهی محرم خود ساز! میر نپذیرفت و در همان حال با اشاره ای به درویش فرمود: « پس کشکت را بساب درویش!!!» و درویش دید که همچنان در حال سابیدن کشک بوده و تمام این ماجراها در عالم مکاشفه روی داده و به تصرف و انشاء جناب میر بوده تا به او بفهماند که هنوز خیلی مانده که دعوی بندگی و اولیاء الله بودن نماید!!!!!! و اما شعری عرفانی از جناب میر: چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی |