شعر انتقادی از سعدی
نمونه شعر درقالب مثنوی از بوستان سعدی :
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم ک پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز و زاری چراست؟
بگفت : ای هوادار مسکین من برفت انگبین جان شیرین من
چو شیرینی ازمن بدر می رود چو فرهادم آتش بسر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می دویدش به رخسار زرد
مبین آتش مجلس افروزیم تپش بین و سیلاب دلسوزیم
که ای مدعی ، عشق کار تو نیست که نه صبر داری ، نه یارای ایست!
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوخت
تو بگریزی از پیش یک شعله خام من استاده ام تا بسوزم تما م
نرفته زشب همچنان بهره ای که ناگه بکشتش پیچهره ای
همی گفت و می رفت دودش بسر که : این است پایان عشق ای پسر!
اگر عاشقی خواهی آموختن به کشتن فرج یابی از سوختن