نمونه شعر انتقادی
اظهار معجزه پیغمبر علیه السلام به سخن آمدن سنگریزه
در دست ابو جهل و گواهی دادن برسالت آنحضرت
سنگها اندر کف بو جهل بود گفت ای احمد بگو این چیست زود
گر رسولی چیست در مشتم نهان؟ چون خبر داری ز راز آسمان؟
گفت چون خواهی بگویم کان چهاست یا بگویند آن که ما حقیم و راست
گفت بو جهل آن دوم نادرتر است گفت آری حق از این قادرتر است
گفت شش پاره حجر در دست توست بشنو از هر یک تو تسبیحی درست *
از میان مشت او هر پاره سنگ در شهادت گفتن آمد بی درنگ
لا إِلهَ گفت و إِلا اللَّهُ گفت گوهر احمد رسول اللَّه سفت
چون شنید از سنگها بو جهل این زد ز خشم آن سنگها را بر زمین
گفت نبود مثل تو ساحر دگر ساحران را سر توئی و تاج سر
چون بدید آن معجزه بوجهل تفت گشت در خشم و بسوی خانه رفت *
ره گرفت و رفت از پیش رسول اوفتاد اندر چَه، آن زشت جهول *
معجزه او دید و شد بدبخت زفت سوی کفر و زندقه سر تیز رفت *
خاک بر فرقش که بُد کور و لعین چشم او ابلیس آمد خاک بین
این سخن را نیست پایان ای عمو قصه آن پیر چنگی باز گو
باز گرد و حال مطرب گوش دار ز آنکه عاجز گشت مطرب ز انتظار