شکوه ی شاگرد

 

چنین می گفت شاگردی به مکتب

که این مکتب چه تاریکست یا رب

 

نباشد جز همان تاریک دیوار

همان لوح سیاه تیره و تار

 

همان درس و همان بحث مبین

همان تکلیف و آن جای معین

 

همیشه این کتاب و این قلمدان

همین دفتر که دو پیش است و دیوان

 

نشاید خواند این را زندگانی

کسالت باشد این نه شادمانی

 

معلم در جوابش این چنین گفت:

که باشد حال تو با حال من جفت

 

همین منبر مرا همواره در زیر

کنم هر صبحگه این درس تکریر

 

نباشد جز همان قیل و همان قال

همان تعلیم صرف و نحو اطفال

 

چه اطفالی که با این جمله تدریس

نمی دانند جز تزویر و تلبیس(اشاره به متقلبین در امتحانات)

 

چنان تنبل به وقت درس خواندن

که هم خود را کسل سازند و هم من

 

به شاگرد و معلم بار بسیار

به گردن هست و باید برد ناچار                           «از ایرج میرزا»

 

« از اسماعیل امینی شاعر و منتقد و طنزپرداز»